کتاب مخلوقات شب؛ گرگینه‌ها ، داستانی هیجان انگیز

کتاب مخلوقات شب؛ گرگینه‌ها ، داستانی هیجان انگیز

کتاب مخلوقات شب؛ گرگینه‌ها ، داستانی هیجان انگیز


تجربه مشاهده قرص کامل ماه از دیرباز یکی از تجربیات مرموز و جذاب انسان‌ها بوده است که همیشه در آسمان شب به عنوان یک دایره نورانی مرموز مشاهده می‌شود. از گذشته تا به امروز، این تجربه همواره باعث ایجاد افسانه‌ها و باورهای مختلف در مورد اثرات ماه کامل بر روی زمین و رفتار انسان‌ها شده است، سازگار با خرافات و تحقیقات علمی.

افراد زیادی معتقدند که با تماشای ماه کامل، می‌توانند زمان مشخصی از روز، روزهای مختلف از ماه و حتی ماه‌های مختلف از سال را حدس بزنند. تحقیقات علمی نشان داده است که ماه کامل می‌تواند احساسات انسان‌ها را شدید‌تر و قوی‌تر کند و خصوصیات حیوانی و غریزی آن‌ها را به نمایش بگذارد.

در طول تاریخ، افسانه‌ها و داستان‌های مختلفی نقش ماه در تبدیل انسان به جانوران و هیولاها را مورد بررسی قرار داده‌اند. افسانه‌ها از گذشته تاکنون نقش اساسی در نقل و انتقال این افتراق‌ها و تبدیل‌ها به نقش‌های ماه اختصاص داده‌اند، به عنوان مثال نقش ورولف یا گرگینه. این تصویر از گرگینه‌ها به عنوان موجودات افسانه‌ای از سال‌های بسیار قبل از خون‌آشام‌ها به کار رفته است و ریشه اولین ظهور آن‌ها به حدود ۳۰۰۰ سال پیش از میلاد مسیح برمی‌گردد.

کلمه “لوناتیک” به معنای دیوانه وحشی از زبان لاتین به انگلیسی وارد شده است، و اصل آن واژه “لونا” به معنای ماه در لاتین است.

هرچند امروزه این مفهوم تبدیل به گرگینه به نظر ما موضوعی خیالی و غیر واقعی به نظر می‌آید، اما در گذشته که علم به اندازه کافی پیشرفت نکرده بود، افسانه‌ها به عنوان راه‌حل‌های خرافی برای توجیه و تفسیر مشکلات و مسائل مختلف انسانی به کار می‌رفتند. از این رو گرگ‌ها به عنوان موجوداتی که به اندازه‌ای خطرناک بودند که می‌توانستند باعث آسیب به انسان‌ها و دام‌ها شوند، به عنوان “شیاطینی” مورد نگرانی قرار می‌گرفتند.

تدریجاً با پیشرفت علم پزشکی، بیماری بسیار نادری به نام هایپرتری‌کوسیس (Hypertrichosis) شناسایی شد که منجر به رشد موهای ضخیم بر روی بدن و حتی صورت بیماران می‌شد. همچنین، در حوزه روان‌شناسی، لایکن‌تروپی (Lycanthropy) یک نوع بیماری روانی است که افراد مبتلا به آن به شدت اعتقاد دارند می‌توانند به حیوانات تبدیل شده و توهماتی در این زمینه دارند.

یک جنبه جالب درباره گرگینه‌ها این است که حضور آنها از هزاران سال قبل تا به امروز در ادبیات، بازی‌های ویدیویی، سینما و تلویزیون رواج داشته است. حتی در سال‌های اخیر، حضور این موجودات هیولامانند در آمریکا به موضوعی جدی و پرسش‌برانگیز برای رسانه‌ها تبدیل شده بود.

گرگینه‌ها در اساطیر تمدن‌ها

گرگینه‌ها در اساطیر تمدن‌ها

گرگینه‌ها در اساطیر تمدن‌ها

در اسطوره‌شناسی، گرگینه‌ها از دوره‌های باستانی تا به امروز در اسطوره‌ها و داستان‌های مختلف به تصویر کشیده شده‌اند. اولین حضور معروف این موجودات در اساطیر سومر آمده است.

داستانی از سومر آغاز می‌شود که یک چوپان به نام ماچرای عاشق ایزد عشق و باروری به نام ایشتار می‌شود. ایشتار دائماً هدایا به او ارسال می‌کند و از او درخواست‌هایی می‌کند. در یک روز، ایشتار تصمیم می‌گیرد بازی جدیدی انجام دهد و چوپان را به یک گرگ تبدیل می‌کند.

در اساطیر یونان، داستان‌های متعددی درباره گرگینه‌ها وجود دارد. یکی از این داستان‌ها مربوط به زئوس، پادشاه خدایان اُلمپ است. در این داستان، زئوس به هویت یک مسافر درآمده و به شهر آرکیدیا می‌رود. پادشاه این شهر به نام لای‌کِی‌آن، زئوس را به قصر خود دعوت می‌کند. او تصمیم دارد زئوس را مسموم کرده و جایگزین او شود. اما زئوس از این نقشه باخبر می‌شود و با آذرخش خود، قصر را با خاکی یکسان می‌کند و فرزندان لای‌کی‌آن را به قتل می‌رساند.

داستان‌های اساطیر سومری و یونان به عنوان نمونه‌هایی از اسطوره‌هایی هستند که در آن‌ها گرگینه‌ها نقش مهمی ایفا می‌کنند.

در انتها، زئوس تصمیم می‌گیرد تا پادشاه را تنبیهی دیگر بدهد. رئیس خدایان تصمیم می‌کند که نفرینی بر پادشاه اندازد و او را محکوم به شکل یک گرگ به طول عمر کند. این تصمیم احتمالاً به دلیل این است که گرگ‌ها حیواناتی هستند که از گوشت انسان نیز تغذیه می‌کنند. نام این پادشاه به احتمال زیاد منشأ نام گرگ یا لایکو (Lyco) در زبان لاتین است و همچنین نام بیماری لایکن‌تروپی (Lycanthropy) از این داستان گرفته شده است.

در اساطیر روم باستان، داستانی وجود دارد که در آن شخصی به نام نیکِروس (Niciros) به همراه یک سرباز رومی به جنگل می‌روند. سرباز رومی به ناگهان لباس‌های خود را کنده و به شکل گرگی تبدیل می‌شود. او سپس به سرعت به سمت گله‌ای از گوسفندان حمله می‌کند. نیکِروس با ترس به روستا بازمی‌گردد و با یک مزرعه‌دار در مسیر خود برخورد می‌کند. مزرعه‌دار اطلاعاتی درباره اتفاقی که افتاده را ارائه می‌دهد: یک گرگ بزرگ به گله‌ای از گوسفندان حمله کرده و تعدادی از آنها را کشته است. نیکِروس به خانه بازمی‌گردد و متوجه می‌شود که سرباز دوستش زخمی شده است.

بیشتر بخوانید : معرفی بهترین کتاب فلسفی

در داستان‌های اساطیر و روایات گوناگون، اساطیر سومری، یونان و روم باستان حضور گرگینه‌ها و تبدیل شدن به گرگ تا حدودی موضوعات مشابهی را ترسیم می‌کنند.

در افسانه‌های وایکینگ‌ها (خدایان نورس)، خرس و گرگ نماد حیواناتی بودند که به قدرت و شجاعت مرتبط می‌شدند. وایکینگ‌ها باور داشتند که روح یکی از این دو حیوان در سربازان وایکینگی جاری است و در مواقع نیاز، آنها را یاری می‌رساند. در افسانه‌های نورس، داستانی درباره دو شخصیت به نام‌های سیگموند و سین‌فیاتلی وجود دارد که در افسانه‌های ولسونگا ساگا (Völsunga Saga) روایت می‌شود.

در طول یک سفر به عمق جنگل، این دو شخص به یک کلبه رسیده و درون آن وارد می‌شوند. به جای پیدا کردن غذا، آنها دو پالتوی جادویی از جنس پوست گرگ پیدا می‌کنند. این پالتوهای جادویی توانایی تبدیل شدن فردی که آنها را بپوشد به یک گرگ عظیم و ترسناک را داشتند. این پالتوها قدرت، سرعت و زیرکی گرگ را به فرد می‌بخشیدند. با این حال، پوشیدن این پالتوها دارای یک مشکل بود، به این معنی که پس از پوشیدن آنها، شخص به مدت ده روز نمی‌توانست به حالت انسانی بازگردد.

سیگموند و سین‌فیاتلی تصمیم می‌گیرند پالتوها را بپوشند و به جدایی برای شکار و جستجوی غذا بروند. اما در صورتی که تعداد افراد حمله‌کننده بیش از هفت نفر باشد، با زوزه به یکدیگر اخبار حمله را اطلاع می‌دهند.

سیگموند در مواقع مختلف از سین‌فیاتلی کمک می‌خواست، اما سین‌فیاتلی همیشه از او رد می‌شد؛ چرا که احساس می‌کرد قدرت بیشتری دارد. این موضوع به تدریج باعث عصبانیت سیگموند می‌شد. سیگموند در نهایت به سین‌فیاتلی حمله می‌کند و گلوی او را با دندانش پاره می‌کند.

پس از مرگ سین‌فیاتلی، سیگموند به کلبه اسرارآمیز بازمی‌گردد و مشاهده می‌کند که دو سمور در حال دعوا و مبارزه هستند (^>^) و یکی از آنها گلوی دیگری را با دندانش پاره می‌کند. سیگموند سریعاً به بیرون می‌رود، برگ سبزی را می‌آورد و آن را بر روی زخم گلوی سمور مرده قرار می‌دهد؛ این عمل باعث احیای سمور می‌شود.

سیگموند فوراً به بیرون از کلبه فرار می‌کند و با کمک یک کلاغ (احتمالاً اودین) یک برگ جادویی پیدا می‌کند و آن را بر روی زخم سین‌فیاتلی قرار می‌دهد. با احیای سین‌فیاتلی، هر دو به کلبه پناه می‌برند و به مدت ده روز در آنجا با گرسنگی متحمل می‌شوند تا بتوانند پالتوهای نفرین‌شده را از تن خود خارج کرده و دوباره به صورت انسانی بازگردند. پس از بازگشت به حالت انسانی، آنها کلبه و پالتوها را در آتش می‌اندازند.

همان‌طور که در افسانه‌ها و روایات اساطیری مشاهده می‌شود، تبدیل شدن به گرگینه نوعی نفرین از سوی خدایان است که به تبدیل شدن به هیولایی منجر می‌شود که هیچ‌کس از حملات آن در امان نمی‌ماند، حتی خانواده و نزدیکانشان.

روایات واقعی دوران سیاه؛ قرون وسطی

روایات واقعی دوران سیاه؛ قرون وسطی

روایات واقعی دوران سیاه؛ قرون وسطی

در دوران قرون وسطی، به ویژه در قرن شانزدهم، داستان‌های واقعی مرتبط با گرگینه‌ها شروع به پدید آمد. در این زمان، دو مرد فرانسوی به جرم ارتکاب جنایات وحشتناک به نام پیر بورگو و کوچکی گرگینه شناخته شدند و پس از اتهامات بستن پیمان با شیطان، زنده به سوزانده شدند.

در سال ۱۵۰۲ در فرانسه، این ماجرا رخ داد. یک طوفان شدید روستاهای حومه فرانسه را تحت تأثیر قرار داد و چوپانی به نام پییر بورگو در اثر طوفان گله‌ی گوسفندانش را از دست داد. پییر به دنبال گوسفندانش می‌گردد، اما هر چه بیشتر به روستاها نزدیک می‌شود، نشانه‌ای از گوسفندانش پیدا نمی‌کند. در نهایت، سه مرد با اسب‌هایی سیاه و لباس‌هایی سیاه به سوی او نزدیک می‌شوند. یکی از آنها به پییر می‌گوید که نگران نباشد و گوسفندانش را به زودی پیدا خواهد کرد. سپس مقداری پول به او می‌دهند و به او می‌گویند که چند روز دیگر دوباره به دیدارش خواهند آمد.

چند وقت نمی‌گذرد که پییر گله‌ی گوسفندانش را پیدا کرده و با خوشحالی به خانه‌اش بازمی‌گردد. همان‌طور که مردی سیاه‌پوش به او وعده داده بود، چند روز بعد آن مرد به پییر بازمی‌گردد و توضیح می‌دهد که دلیل پیدا کردن گوسفندانش به دست زدن به نیروهای شروری بوده که به کمک‌ها و جادوهای خود گوسفندان را به او بازگردانده‌اند. او می‌افزاید که این نیروها همچنین به شخص دیگری در روستا به نام مایکل وِردان نیز کمک کرده‌اند و اکنون پییر باید مایکل را پیدا کرده و با او به مأموریتی بروند.

پییر این پیشنهاد را قبول می‌کند و پس از پیدا کردن مایکل، او روغنی ویژه به پییر می‌دهد تا به پوستش بمالد. پییر این پیشنهاد را پذیرفته و پس از گذراندن مدتی، به تدریج متوجه می‌شود که پاهایش به پنجه‌هایی قوی تبدیل شده‌اند و چهره‌اش به‌طور کامل تغییر کرده است؛ حالا پوزه و دندان‌هایی تیز و شکننده دارد. او متوجه می‌شود که مایکل نیز به یک گرگینه هیولایی تبدیل شده است و آنها با هم به عمق جنگل می‌روند تا شکار حیوانات و سپس شکار انسان‌ها را آغاز کنند.

تا زمانی که یکی از قربانی‌های مایکل، که مردی پرقدرت بود، مقاومت قوی در برابر حملات مایکل انجام داد و به شدت به او آسیب وارد کرد. پس از گذشت مدتی، او به محل حادثه بازگشت ولی هیچ نشانی از گرگ هیولایی نمی‌بیند. به جای آن، با دنبال کردن رد خون، مایکل که شدیداً زخمی شده بود، پیدا می‌شود.

مایکل بلافاصله دستگیر شده و پییِر را نیز فاش می‌کند. هر دو نفر در شرایط سخت زندانی و تحت شکنجه‌های شدید، به اتهام گرگینه بودن اعتراف می‌کنند و هر دو به جرم برخورد با شیطان و انجام پیمان با او، زنده‌زنده سوخته می‌شوند.

در دوران قرون وسطی، انسان‌ها به راحتی مفاهیمی مانند تداخل شیاطین در زندگی انسان‌ها را باور می‌کردند و به دلایل پنهانی در پشت وقایع پیچیده می‌گشتند. ما هرگز قادر به تشخیص این نخواهیم بود که آیا پییِر و مایکل واقعاً به گرگینه تبدیل شده‌اند یا آنها تحت فشار شکنجه‌های سخت و ظالمانه زندان‌های قرون وسطی که به تاریخ به عنوان بی‌رحمانه و بشدت غیرانسانی شناخته می‌شوند، به این اعتراف مجبور شده‌اند.

بیشتر بخوانید :بهشت از دست رفته؛ اخراج از باغ عدن

آلمان – ۱۵۸۲

در این زمان، مردم در سرتاسر کشور آلمان ترس وحشتناکی از گرگینه‌ها پیدا کرده و به باورهای عجیب و غریبی پناه می‌برند. به عنوان مثال، اگر می‌بینستند که گوش‌های کسی از خانواده‌شان پر از موی زیاد است یا همسایه‌ای ناخن‌های طولانی دارد، بی‌تردید فکر می‌کردند که آن اشخاص در ماه کامل به گرگینه تبدیل می‌شوند و بهتر بود که به ارگان‌های امنیتی گزارش داده می‌شدند.

این باورها تا حدی گسترش یافت که مردم در زمان ماه کامل از بیرون خوابیدن در فضای باز خودداری می‌کردند و حتی از آب رودخانه‌ها نیز به خاطر ترس از تبدیل شدن به گرگینه نمی‌نوشیدند. حتی به گونه‌ای که برخی از آنها در ایامی که هفتمین فرزند خانواده‌شان متولد می‌شد که طبق این باورها به گرگینه تبدیل می‌شود، فرزند خود را به قتل می‌رساندند.

تمام این ترس و باورها از یک شهر کوچک در آلمان به نام بِدبِرگ (Bedburg) به سرایت درآمد. این شهر در میانه دورانی که جنگ‌ها و طاعون سیاه مرگ‌ومیر را به دنبال داشت، با مشکلات زیادی روبه‌رو بود. مردم در این شهر در شرایط دشواری زندگی می‌کردند و حفظ دام‌ها و محصولات کشاورزی برای زنده‌ماندن ضروری بود.

در طی زمان، دام‌ها به طرز وحشیانه‌ای مورد حمله حیوانی ناشناخته قرار می‌گرفتند. سپس زنان و کودکان به طور مرموزی ناپدید می‌شدند یا جسدهای دریده‌شده آنها در اطراف شهر پیدا می‌شد.

به تدریج شایعاتی در شهر گسترش یافت که این حوادث و خشونت‌ها نمی‌تواند توسط یک حیوان کاملاً اعتیادکرده برای تامین غذا انجام شده باشد. مردم به تدریج به این نتیجه رسیدند که حتماً گرگینه‌ای در شهر مخفی شده است. از طرفی، برخی افراد شاهدی در تاریکی شب گرگینه‌ای با اندازه بزرگ، با چیزی شبیه به کمربندی به دور کمر خود بسته و روی دو پا راه می‌رود داشتند. این موارد باعث شد که مردم مطمئن شوند در میان خود گرگینه‌ای پنهان است و اکنون پرسش اینجاست: او کیست؟

یک مرد پیر شصت ساله به نام پیتر استوپ، تازه همسر خود را از دست داده بود و به تنهایی دو فرزند خود را تربیت می‌کرد. او اطلاعی از شایعات و اخبار مرتبط با شکار هیولاها نداشت و توجهی به گروه‌های مختلف شکارکننده هیولاها نداشت.

یک شب، تیم‌های شکار موفق شدند گرگی که کمربندی به کمرش بسته بود را پیدا کنند. با حضور سگ‌های شکاری، آن گرگ را در یک دام محاصره کردند. اما وقتی مردم به محل دام می‌رسیدند، هیچ گرگینه‌ای دیده نشد؛ به جای آن، پیتر استوپ زخمی و ترسیده در میان سگ‌ها گیر افتاده بود.

پیتر نیز به زندان منتقل شد و در آنجا به شدت شکنجه‌ای تحت عنوان “رَک” تجربه کرد. او اعتراف کرد که در دوازده سالگی پیمانی با شیطان بسته و کمربندی طلسم‌شده از او دریافت کرده است که با پوشیدن آن به گرگینه تبدیل می‌شود. این کمربند بود که هیچکس تاکنون به آن دست نیافته بود.

پیتر همراه با دو فرزندش به طرز وحشیانه‌ای اعدام شد. این اعدام، نه به عنوان انسان، بلکه به عنوان یک هیولا برنامه‌ریزی شده بود.

گرگینه‌های دنیای مدرن – گرگینه آمریکایی

گرگینه‌های دنیای مدرن – گرگینه آمریکاییگرگینه‌های دنیای مدرن – گرگینه آمریکایی

گرگینه‌های دنیای مدرن – گرگینه آمریکایی

در دنیای مدرن، با توجه به شواهد علمی، داستان‌هایی از تبدیل شدن انسان به هیولا در زمان ماه کامل رد می‌شوند.

در سال ۱۹۹۱، در شهر اِلک‌هورن (Elkhorn) واقع در ایالت ویسکانسن، یک راننده اتوبوس مدرسه در حال حمل دانش‌آموزان به مدرسه، حکایتی را درباره اتفاقی که در شب هالووین به یکی از هم‌کلاسی‌هایش رخ داده، می‌شنود.

داستان به این صورت است که یکی از دانش‌آموزان در شب هالووین به خودروی پدرش راه یافته و بدون اجازه، در جاده‌ای نزدیک جنگل رانندگی می‌کند. ناگهان با جسمی برخورد می‌کند و فوراً از خودرو پیدا می‌شود. اما در نزدیکی خودرو چیزی دیده نمی‌شود، در حالی که در دورترین نقطه‌ای از تاریکی جنگل، یک گرگ عظیم که بر روی دوپای خود ایستاده، وجود دارد. او به سرعت به سمت دانش‌آموز حمله می‌آورد.

راننده اتوبوس از این داستان وحشت می‌کند، زیرا خود نیز قبل از این، این موجود هیولایی را در حال دویدن به سمت جنگل خارج از شهر دیده بود. این داستان به سرعت در سراسر شهر گسترش یافت و مردم شاهدان دیگری هم داشتند که تجربه‌های مشابهی از دیدن همین هیولا را در جاده‌های اطراف شهر گزارش می‌کردند. حتی یک نفر ادعا کرد که توانسته با چراغ قوه‌اش به نزدیکی هیولا برسد و هرچند او به نظر می‌رسد سعی در ارتباط برقرار کند، اما صداهای نامفهومی از دهان هیولا بیرون می‌آید. زمانی که راوی داستان به دعا می‌پردازد، هیولا به طور ناگهانی ناپدید می‌شود، گویی همچنان وجود نداشته است.

داستان گرگینه ویسکانسن (American Werewolf) تا به امروز به عنوان یک راز باقی مانده است و به نظر می‌رسد هیولای ویسکانسن هنوز در پنهانی و در میان مردم زندگی می‌کند.

داستان‌های همگون در طول تمام تاریخ به سرعت منتشر شده‌اند و تا به امروز، به خاطر بازی‌های ویدیویی، ادبیات و سینما، این موجودات خون‌آشام و مرموز را برای ما زنده نگه داشته‌اند.

منبع : ویجیاتو 

امتیاز

داستان

داستان ترسناک

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *