برای بسیاری از هنرپیشهها، بازی کردن نقش مرگ، که به عنوان یک اتفاق قطعی در این دنیا شناخته میشود، امری چندان آسان نیست. به ویژه برای آنانی که با اصول متد اکتینگ کار میکنند و تلاش دارند تا در هر لحظه تمام احساسات نقش را تجربه کرده و با شخصیت نمایشی خود هماهنگ شوند. این موضوع حتی برای هنرپیشههایی که در دیگر حوزهها فعالیت میکنند نیز چندان ساده نمیباشد. آنها باید در چند لحظه، در قالب تصویری که دور از جاودانگی است، قرار بگیرند؛ یعنی در اون چیزی که اکثر افراد از آن خودداری میکنند، بازی کنند. اما همین بازی در یک صحنه مرگ، به شیوهای پارادوکسیکال، تصویر هنرپیشه را برای همیشه برجسته و ماندگار میکند. این وضعیت به ویژه برای هنرپیشههایی که در نقش اصلی آثاری با تناوب و فراز و نزول همچون یک اپیک حضور دارند، چالشهای خود را دارد. در این لیست، ۴۰ سکانس مرگ معروف و برتر در تاریخ سینما معرفی شده است.
سالها پیش، در دوران سینمای کلاسیک و در کشور آمریکا، نمایش بیپرده کشتن در فیلمها چندان مورد تایید قرار نمیگرفت. فیلمسازان و استودیوهای آمریکایی، اگر هم به نمایش موضوع مرگ میپرداختند، آن را بیشتر به دلیل حوادث طبیعی یا تصادفات نشان میدادند. دلیل این امر، ترس استودیوها و سازمانهای سینما از نهادهای مدنی بود؛ زیرا در آن دوران، این نهادها نسبت به محتوای خشونتآمیز بسیار حساس بودند و نمایش هرگونه صحنه خشونت را تأیید نمیکردند. چندین سال زمان طول کشید تا قوانینی به نام “قانون هیز” ایجاد شود که در شرایط خاص به تصویر کشتن در سینما اجازه میداد.
ویلیام اچ هیز، مدیر انجمن تصاویر متحرک در آمریکا (بنیادی که در آن زمان نهاد بالاترین سطح نظارت بر سینما را داشت)، مقرراتی را تبیین کرد که استودیوها ملزم به رعایت آنها بودند. در آن زمان، نهادهایی همچون کلیسا یا انجمنهای مذهبی با صنعت سینما در جنگ بودند و این مسئله به قانونی به نام “سانسور” منجر شد؛ که در نهایت، یک قانون کشوری شد که از آن جلوگیری اجتنابناپذیری داشت. جناب هیز با این اقدام خود، سانسور را به یک امر داخلی درون سینمایی تبدیل کرد و از تصویب قانونی در این زمینه جلوگیری کرد.
یکی از این مقررات مربوط به نمایش سکانس قتل با اسلحه بود که اتفاقاً در فیلمهای گانگستری و نوآر بسیار وجود داشت. این قوانین تصریح میکردند که صحنهی قتل یک فرد حتماً باید از دو منظر مجزا تشکیل شود. به این ترتیب که مخاطب در یک منظر شلیک گلوله از اسلحهی قاتل را ببیند و در منظری دیگر، گلوله خوردن مقتول را. این رویکرد باعث میشد تا تأثیر نمایش و جلوهگری خشونت کمتر شود؛ زیرا حس واقعگرایی از بین میرفت، صحنه به نمایش گذاشته میشد، مخاطب فراموش نمیکرد که در حال تماشای یک فیلم است و تأثیر عاطفی سکانس کاهش پیدا میکرد. شاید این باور برای مخاطبانی که از دیدن تصاویر متحرک در جهان امروز عادت کردهاند، عجیب به نظر بیاید، اما باید برای یک لحظه به مخاطبی فکر کرد که تنها راه دیدن تصاویر متحرک برای او رفتن به سینما بود و به همین دلیل از دیدن یک سکانس قتل بسیار تحت تأثیر قرار میگرفت.
از جهت دیگر، از آندره بازن تاکنون، تئوریسینهای گوناگون سینما باور دارند که یک تجزیه و تحلیل در نمایش وقایع به رئالیسم موجود در قالب کمک میکند و باعث میشود که تماس حسی مخاطب با واقعه دچار سکته نشود؛ این مسئله که با کات کردن تصویر از یک منظر با نما دیگر، کاهش مییابد. بنابراین، جناب هیز نه تنها سینمای کلاسیک امریکا را از سانسور دولتی نجات داد و همه را راضی ساخت، بلکه مقرراتی را بنا کرد که به شکل دستور زبان سینمای کلاسیک آمریکا کمک کرد. در حال حاضر شاهد هستیم که تصویر مرگ در سینمای آن دوران آمریکا بسیار زیباتر و نمایشیتر از هر سینمای دیگری در هر کجا جهان است.
ولی این مسئله ربطی به کشورهای دیگر نداشت. گرچه انگلیسیها برای اینکه بتوانند فیلمهای خود را در سینماهای آمریکا نمایش دهند، تلاش میکردند از مقررات هیز پیروی کنند، اما دیگر کشورها به چنین اجباری تبعیت نمیکردند. به عنوان مثال، آلمانیها که سالهاست با سینمای اکسپرسیونیستی خود تصاویر ترسناک از مرگ را ارائه میدادند، میتوان به سکانس پایانی فیلم «نوسفراتو» (Nosferatu) از فردریش ویلهلم مورنائو اشاره کرد، که در آن دختری معصوم به عنوان قربانی درندهخوی و خونآشام دراکولا میافتد. یا در فرانسه، که سینما تحت تأثیر جریانهایی چون «امپرسیونیسم»، «سوررئالیسم» یا «رئالیسم شاعرانه» بود و برای فیلمسازان اهمیت زیادی داشت، اینکه به تمایلات درونی خود پاسخ دهند مهم بود نه تعامل با نهادها و قوانین.
در چنین ساختاری سالها گذشت تا زمانی که با پایان جنگهای جهانی و آغاز جنگ سرد، و به ویژه پس از آن (در اواخر دهه ۱۹۵۰ و اوایل دهه ۱۹۶۰)، حساسیتها نسبت به نمایش خشونت در سینما کاهش یافت و با تعیین مقررات سنی برای نمایش فیلمها، مقررات هیز نیز از بین رفت. در همین حال، آن زمان فرا رسید که این نهادهای اجتماعی برای جوانان آن دوره اهمیتی نداشتند، زیرا نسلی که از پس جنگ دوم جهانی برخاسته بود، این تجربه خشونتآمیز را به عنوان نتیجهای از اصول اخلاقی مصطلحاتی درک کرده بود و دیگر به این ارزشهای اجتماعی اهمیت زیادی نمیداد.
در این دوران، تصاویر خشن مرگ در سطح جهان گسترش یافت. حالا میتوانست تصور شود که فیلمسازانی مانند سام پکینپا بیابند و در فیلم «این گروه خشن»، نزدیک به ده دقیقه مرگ و جسد تلخاب شده را نمایش دهند؛ حتی در یک فیلم وسترن که زمانی به عنوان یکی از نمادهای سینمای اخلاقگرا شناخته میشد. یا مارتین اسکورسیزی در فیلمهایش با نمایش فوارهوار جاری شدن خون، تصویری نزدیک به واقعیت از جنایت را نمایش داد، نه تصویری که با محافظهکاری اخلاقی همراه بود. در این چارچوب، سینمای ترسناک نیز دگرگون شد و به سمت نمایش هر چه بیشتر خشونت پیش رفت. این موضوع باعث شد که کارگردانانی مثل کوئنتین تارانتینو با آزادی عمل، خشونت را نمایش دهند و به جز به خود، به هیچ کس جوابگو نباشند. گرچه هنوز هم برخی به بهانهی اخلاقیات در مواردی اعتراض مطرح میکنند، اما دیگر توجه زیادی به آنها نمیشود.
گفته شده است که هیچ چیزی در این دنیا به اندازهی مرگ با اطمینان همراه ندارد. این قطعیت به تنهایی ترسناک است؛ به همین دلیل نمایش تأثیرگذار آن در سینما نیاز به هنرمندی خاصی دارد که هر فردی قادر به بهرهمندی از آن نباشد. برخی از کارگردانان مثل ژان پیر ملویل اهل فرانسه، ماستر در نمایش مرگ در سینما بودهاند و هویت و شخصیت برخی بازیگران مانند آلن دلون نیز به وسیله آن گره خورده است. اما چرا ما و شما به عنوان تماشاگران برخی از شخصیتها را با جزئیات به خاطر میآوریم و برخی را فراموش میکنیم؟ در ادامه این مطلب از مجله آنلاین، سعی داریم تا به کشف این موضوع بپردازیم. توجه داشته باشید که در عنوان هر شماره، از نام شخصیتی که میمیرد، استفاده شده است.
۴۱. «آنجو» با آب دریاچه یکی میشود (سانشوی مباشر Sansho the bailiff)
کارگردان: کنجی میزوگوچی
بازیگران: کینویو تاناکا، کیوکو کاگاوا
تولید: ۱۹۵۴، ژاپن
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪
داستان فیلم در قرن یازدهم میلادی و در دوران جنگهای داخلی ژاپن جریان دارد و تصویری ملودرام و تکاندهنده از نابودی یک خانواده را به نمایش میگذارد. داستان به شکل پیچیدهای، وزن عاطفی را بر دوش دو کودک (یک خواهر و برادر) قرار میدهد که در جهنمی انسانی زندگی میکنند. پس از رسیدن به سن نوجوانی، تصمیم به فرار میگیرند. برادر، خواهر را در کنار رودخانه ترک میکند تا با کمکی دیگر بازگردد، اما خواهر یا آنجو، که دیگر توان رفتن عضو دیگری از خانواده را ندارد، به سوی یک دریاچه میرود و جان خود را فدای آب میکند.
سکانس خودکشی در تاریخ سینما به دلیل نمایش منحصر به فرد این واقعه به یاد مانده است. میزوگوچی این موقعیت را با شکل دهی به آنجو، که برای یک لحظه پا به آب میگذارد و در لحظه بعدی ناپدید میشود، با آب تشبیه میکند. انگار که آنجو هرگز وجود نداشته است و به یک با آب شدن تبدیل شده است.
بیشتر بخوانید : بیوگرافی جمشید هاشم پور؛نگاهی بر زندگی ستاره اکشن دهه ۶۰ و ۷۰ سینما
۴۰. وقتی «بروکس» رهایی از زندان را تلختر میبیند (رستگاری در شاوشنک The Shawshank Redemption)
کارگردان: فرانک دارابونت
بازیگران: مورگان فریمن، تیم رابینز و جیمز ویتمور
تولید: ۱۹۹۴، آمریکا
رتبه IMDb به فیلم: ۹.۳ از ۱۰
رتبه فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪
بروکس با بازی جیمز ویتمور تقریباً تمام عمر خود را در زندان گذرانده. زمانی که پای او از دروازه زندان بیرون گشته، شهر خالی از اتومبیل و حرکت است، او به سختی میتواند باور کند که این آزادی واقعی است. او هیچ دنیایی به جز آن دنیای پشت دیوارهای زندان را نمیشناسد. زمانی که سیستم او را از جهان آزاد میکند، او به جای آزادی، با تنهایی و بیاحساسی روبرو میشود.
بروکس پایش را روی چهارپایههای تاکسی میگذارد، طناب را دور گردنش میاندازد و خود را از زندگی محروم میکند. در این لحظه تلخ، دارابونت دوربینش را با زاویهای نمایش میدهد که جلوهی کنده شدن و آزادی روح و روان بروکس از این دنیا را به تصویر میکشد. آن جمله از دفتر یادداشت بروکس که میخواند: «بروکس اینجا بود.» نشانگر آن است که حالا او فقط به عنوان یک حضور گذشته و فاقد وجودی حقیقی حاضر در جهان است.
۳۹. تشبیه سیسیلیهای ایتالیایی به سیاه پوستها کار دست «کلیفورد ورلی» میدهد (داستان عاشقانه واقعی True Romance)
در داستان عاشقانه واقعی True Romance، کارگردان توانمند «کلیفورد ورلی» به طرز ماهرانهای سیسیلیهای ایتالیایی را با سیاه پوستها تشبیه کرده است. این تشبیه به وسیله وی برای نمایش هویت و خصوصیات گروه مختلف اجتماعی، ابعادی جدید و شگفتآور به داستان اضافه میکند.
ورلی، از طریق تشبیه به سیسیلیها و سیاه پوستها، به تبیین تنوع و تفاوتهای فرهنگی و نژادی پرداخته و این تصویر تاریخی و جامعهشناختی را با هنر خود به نمایش گذاشته است. این تشبیه نشاندهنده حساسیت و آگاهی او از چالشها و ابهامات مربوط به تفاوتهای فرهنگی در جامعه مدرن است.
به کمال مهارت، کلیفورد ورلی از این تشبیه برای افزایش ژرفای داستان و ترسیم زمینههای مختلف اجتماعی و فرهنگی در داستان عاشقانه خود بهره برده است.
۳۸. بالاخره «نیک» در رولت روسی شکست میخورد (شکارچی گوزن Deer Hunter)
در شکارچی گوزن، نهایتاً «نیک» در بازی رولت روسی با شکست روبرو میشود. این لحظه تلخ، تمجیدی از مهارت نخستین جنگجوی واقعی انسان در مواجهه با چالشهای تاریخی و فراتر از آن، نمادی از زندگی پس از جنگ و تحولات روانی افراد در مواجهه با تجربیات جنگی را به تصویر میکشد.
این لحظه که «نیک» در بازی رولت روسی شکست میخورد، از تعداد زیادی اتفاقات تراژیک در طول فیلم به جلوهی آمده است. این رویداد نه تنها نمایانگر شکست در بازی، بلکه نمادی از از دست دادن و کاستیهای عمیق در زندگی افراد پس از بازگشت از جبهه میباشد.
کارگردان شاهکار «شکارچی گوزن»، از این رویداد برای ترسیم واقعیتهای ناگواری استفاده کرده و احساسات پیچیده انسانها در مواجهه با دشواریها و خسارات را به نحوی عمیق و مؤثر به تصویر کشیده است.
۳۷. وقتی فیلمساز دلش نمیآید مرگ شخصیتهای محبوبش را نمایش دهد (بوچ کسیدی و ساندنس کید Butch Cassidy and the Sundance Kid)
در فیلم “بوچ کسیدی و ساندنس کید”، زمانی که فیلمساز احساس میکند که نمیتواند مرگ شخصیتهای محبوبش را به تصویر بکشد، این لحظه تبدیل به یک چالش ذهنی و هنری میشود. این تناقض عمیق بین ارتباط عاطفی فیلمساز با شخصیتهای خلق شده و ضرورت به روایت دردناک حقیقتهای داستان، یکی از جذابیتهای ویژه این فیلم محسوب میشود.
در این مواقع، فیلمساز با استفاده از تکنیکهای نظیر برشهای خلاقانه، نورپردازی مناسب، و موسیقی جذاب، سعی میکند تا تأثیرات وحشتناک مرگ را بخوبی به تصویر بکشد، در حالی که به همراه حفظ شگفتیهای فیلم، شخصیتهای محبوب را به خوبی از دست ندهد.
این تناقض و تضاد درونی فیلمساز، میتواند نظرات و احساسات تماشاگران را به چالش بکشد و در نهایت یک تجربه سینمایی متفاوت و عمیق ایجاد کند.
۳۶. فداکاری «برومیر» (ارباب حلقهها: یاران حلقه Lord of the Rings: Fellowship of the Ring)
در فیلم “ارباب حلقهها: یاران حلقه”، لحظه فداکاری نجیبانه «برومیر» یکی از لحظات الهامآور و هیجانانگیز فیلم است. در این لحظه تاریخی، برومیر، با شجاعت و ایمان به ماموریت خود، زندگی خود را در فداکاری برای حفاظت از دوستان و حلقهی قدرت رهبری میکند.
فداکاری برومیر نه تنها نماد قهرمانی و شجاعت، بلکه نمایانگر قدرت عظیم محبت و دوستی است. این لحظه نشاندهنده تصمیمی بزرگ برای مقابله با تاریکی و خطرات، به نیکوکاری و حفظ ارزشهای انسانی در مقابل تهاجمات شیاطین میباشد.
کارگردان با استفاده از تصاویر قدرتمند و موسیقی جذاب، لحظه فداکاری برومیر را به نحوی جادویی به تصویر کشیده و این لحظه را به یکی از نقاط عالیجناب و نهایتاً تأثیرگذار در داستان تبدیل کرده است.
۳۵. «تلما» و «لوییز» ادامه میدهند (تلما و لوییز Thelma and Louise)
در فیلم “تلما و لوییز”، زندگی “تلما” و “لوییز” پس از اتفاقات ناگوار، به یک مسیر ناشناخته و پر از چالش هدایت میشود. این دو دوست صمیمی، پس از اتفاقات ناگواری که زندگیشان را تغییر داده، تصمیم میگیرند که به دنبال آزادی و عدالت بروند.
ادامه دادن به داستان “تلما و لوییز” نشاندهنده تصمیمات جسورانه و برخوردهای غیرمنتظره با چالشهای زندگی است. این لحظه ادامهی مسیرهایی است که آغاز شده و تصمیماتی که تا اینجا گرفته شدهاند. شجاعت و استقامت این دو زن در مقابل دشواریها، آنها را به شخصیتهای قهری و مستقل تبدیل کرده و ادامهی سفر غیرقابل پیشبینیشان را نشان میدهد.
فیلم با ادامه دادن به داستان، ماجراجوییهای جدید را با دیدگاهی متفاوت ارائه میدهد و تلما و لوییس را به شخصیتهایی عمیقتر و پیچیدهتر تبدیل میکند.
۳۴. «تی ۸۰۰» باید نابود شود (نابودگر ۲: روز داوری Terminator 2: Judgment Day)
در فیلم “نابودگر ۲: روز داوری”، وظیفه اصلی شخصیت اصلی، “تی ۸۰۰”، تغییر یافته و حالا بر عهده دارایی و حفاظت از “جان کانر”، آیندهی رهبر انسانیت در مقابل تهدیدات ماشینهای زمان است. این لحظه مهم نشاندهنده تحول عمیق در شخصیت “تی ۸۰۰” و ماموریت جدیدش است.
نیاز به نابودی “تی ۸۰۰” در این فیلم، ترکیبی از اکشن فوقالعاده و داستان پیچیدهای است که جلوههای خاصی را به فیلم افزوده است. این لحظه معناشناختی در داستان نه تنها نماد مبارزه بین انسان و ماشین، بلکه نمایانگر پیچیدگیها و تغییرات در دنیای آینده است.
کارگردان با ایجاد این لحظه، تمام قدرت و شور اکشن فیلم را با ضرورتهای فلسفی و انسانی ترکیب کرده و به تحلیل عمیقتری از مفهوم نابودگر و روز داوری پرداخته است.
۳۳. یک اشتباه اعضای فنی به خلق مرگی ماندگار ختم شد (سانجورو Sanjuro)
در فیلم “سانجورو”، خاتمهی ماندگار یک مرگ ناگهانی به دلیل یک اشتباه فنی رخ میدهد. این لحظه ناگهانی و غیرمنتظره، یک تغییر جذاب و پیچیده در داستان به وجود میآورد و حادثهای است که همه چیز را به چالش میکشاند.
لحظه ختم شدن یک مرگ ماندگار، نه تنها ابزاری برای نمایش دامنههای اتفاقات غیرمنتظره و اثرگذار در داستان است، بلکه به عنوان یک عنصر تازه و جذاب، نقش اساسی در ایجاد تجربه تماشاگران دارد. این اشتباه فنی و ختم شدن مرگ ماندگار، جهان داستان را به یک جهان پر از معما و تعاملات پیچیده تبدیل میکند.
۳۲. جان دادن «پینا» کف آسفالت لخت خیابان به مرگی نمادین در جنبش نئورئالیسم تبدیل میشود (رم، شهر بیدفاع Rome, Open City)
در فیلم “رم، شهر بیدفاع”، لحظه جان دادن «پینا» به صورت غیرمنتظره و در مکانی غیرمعمول، به عنوان یک نماد و علامتی از جنبش نئورئالیسم در سینما تبدیل میشود. این لحظه تأثیرگذار، از مرگ به عنوان یک عنصر زندگی واقعی و جنبشی در فیلم استفاده میکند.
در این صحنه، پینا که جسدش در کف آسفالت لخت خیابان است، نمادی از مظلومیت و مبارزه برای آزادی میشود. جنبش نئورئالیسم در سینما با استفاده از تصاویر واقعگرایانه و نمادها، به تأکید بر انسانیت، عدالت اجتماعی، و مبارزه برای آزادی میپردازد. این لحظه، تجسمی است از اتفاقات جاری در جامعه و همچنین نگاه نئورئالیسم به مسائل اجتماعی و سیاسی.
۳۱. «پدر کاراس» از پنجره به بیرون پرت میشود (جنگیر The Exorcist)
در فیلم “جنگیر”، لحظهای که “پدر کاراس” از پنجره به بیرون پرت میشود، یک جلوه ترسناک و نمادین از نبرد با نیروهای ماوراطبیعی است. این لحظه از فیلم، تعبیری از افراز و نزولات ناگهانی در مواجهه با نیروهای شیطانی را ارائه میدهد.
پرتاب پدر کاراس از پنجره نه تنها نمایانگر قدرت ناشناخته و تهدیدآمیز دیوانهوار، بلکه نمادی از تسلط بیرونی قوههای شیطانی بر انسان است. این لحظه، با استفاده از اشیا معمولی و محیط روزمره، ترس و وحشت را به نحوی تداعی میکند که تأثیرگذاری بیشتری بر تماشاگران دارد.
کارگردان با استفاده از جلوههای صدا و تصویر، این لحظه ترسناک را به یکی از نقاط برجسته فیلم تبدیل کرده و تأثیر آن را افزایش داده است.
بیشتر بخوانید : معرفی بهترین سریال های معمایی
۳۰. «هری لایم» قاتل، در فاضلاب شهر وین گیر میکند (مرد سوم The Third Man)
در فیلم “مرد سوم”، لحظه که “هری لایم”، قاتل و شخصیت اصلی فیلم، در فاضلاب شهر وین گیر میکند، یک پایان دردناک و نمادین برای این شخصیت است. این لحظه تصویری از مرگ و سقوط افترا و فریب است.
پایان هری لایم در فاضلاب، نمادی از انتقام و پایان یک داستان پیچیده است. این تصویر به خوبی نشاندهنده تباهی و نابودی شخصیت اصلی به دلیل اعمال خود است. کارگردان با استفاده از تصاویر تیره و فضاساز، حالت انزوا و ناامیدی را در این لحظه به تصویر کشیده و مخاطب را به عمق مسائل اخلاقی و انسانی داستان میبرد
۲۹. همان بهتر که «میشل» جوانمرگ شد (از نفس افتاده Breathless)
در فیلم “از نفس افتاده”، لحظهای که “میشل” جوانمرگ میشود، یک پایان ناگهانی و مفاهیمی برای این شخصیت به ارمغان میآورد. این لحظه به تصویر کشیدن پایانی ناگهانی و ناخوشایند برای شخصیت اصلی میپردازد.
پایان جوانمرگ شدن “میشل”، تصویری از تباهی و تغییر ناگهانی است. این لحظه، به خوبی نمادی از پایان یک داستان عشق و همچنین نقض قوانین اخلاقی و اجتماعی است. کارگردان با استفاده از تصاویر متفاوت و چشماندازهای مختلف، این لحظه را به یکی از نقاط برجسته فیلم تبدیل کرده و تأثیر آن را بر تماشاگران افزایش داده است.
۲۸. چرا برای بار دوم دقت نکردی «اسکاتی» (سرگیجه Vertigo)
در فیلم “سرگیجه”، لحظهای که اشاره به عدم دقت “اسکاتی” به بار دوم به وجود میآید، یک مرحله مهم در توسعه داستان و کارکرد شخصیت اصلی است. این لحظه نمایانگر اشتباهات قهری و عواطف مخفی شخصیت مرکب فیلم است.
با اشاره به عدم دقت برای بار دوم “اسکاتی”، کارگردان تأکیدی بر ناکامی و پیچیدگی روابط انسانی و عواطف آشکار و پنهان میکند. این لحظه به نوعی نمادی از کاوش درونی و تعارضات عاطفی شخصیت اصلی است. از طریق این لحظه، توسعه داستان به سمت مسائل عمیقتر و پیچیدهتر میرود و شخصیت اصلی را به یک شخصیت پویا و پیچیده تبدیل میکند.
۲۷. من چی کار کردم؟ (پل رودخانه کوای The Bridge on the River Kwai)
در فیلم “پل رودخانه کوای”، لحظهای که این جمله خطاب به شخصیت اصلی میشود، نمادی از تردید و پیچیدگی اخلاقی در مسیر جنگ و مقاومت است. این سوال نمایانگر شک و تردیدهای شخصیت اصلی درباره نقش و مسئولیتهایش در جنگ و انسانیت است.
با این جمله، کارگردان توانسته است یک لحظه عمیق و تأثیرگذار را ایجاد کند که شخصیت اصلی را در موقعیتی دوگانه قرار دهد. این سوال، احساسات مختلف را در شخصیت اصلی و تماشاگران ایجاد میکند و به آنها فرصت میدهد تا درباره دلایل و اثرات تصمیمات اخلاقی در شرایط سخت جنگ فکر کنند.
۲۶. واقعا چه کسی «لیبرتی والانس» را کشت؟ (مردی که لیبرتی والانس را کشت The Man Who Shot Liberty Valance)
در فیلم “مردی که لیبرتی والانس را کشت”، این سوال یک عنصر اصلی در توسعه داستان است. لحظهای که این سوال مطرح میشود، تعامل بین حقیقت و افسانه، عدالت و غیرعدالت، و همچنین تأثیرگذاری تصمیمات اخلاقی را در زندگی افراد نشان میدهد.
این سوال نشاندهنده پیچیدگیهای اخلاقی و فلسفی در فیلم است. آیا حقیقت یا افسانه؟ آیا عدالت به صورت طبیعی وجود دارد یا نیاز به ایجاد یک افسانه دارد؟ این سوال، تماشاگران را به فکر واقعیتها و نقدهای اجتماعی موجود در داستان میاندازد و موضوعاتی چون قدرت، عدالت، و برخورد با گذشته را مورد بررسی قرار میدهد.
۲۵. جنون آمریکایی یا پرش از ارتفاع با بمب هستهای؟ (دکتر استرنجلاو Dr. Strangelove)
در فیلم “دکتر استرنجلاو”، این سوال عنصری اساسی از طنز سیاسی و تراژیکمدی فیلم است. این سوال نشاندهنده نگرش جادویی و پرمیانی به موضوعات حساس و خطرناک، مخصوصاً مسائل مربوط به جنگ سرد و سلاحهای هستهای است.
با طرح این سوال، فیلم به طنز و کمدی، دیدی کنایهآمیز از سیاست و جنگ را ارائه میدهد. سوال اینکه آیا جنونی که در آمریکا رخ میدهد، بیشتر از یک پرش از ارتفاع با بمب هستهای نیست یا نه، یک نقد طنزآمیز به تصمیمات و اقدامات دولت و نیروهای نظامی آمریکا در آن دوره را نشان میدهد.
۲۴. جان دادن کف آسفالت لخت خیابان (شجاعان تنها هستند Lonely Are the Brave)
در فیلم “شجاعان تنها هستند”، لحظهای که شخصیت اصلی جان خود را در کف آسفالت لخت خیابان میدهد، نمادی از تنهایی و شجاعت در مقابل مواجهه با چالشهای زندگی است. این لحظه تصویری از قهری و تصمیمگیری بیپروایانه در مقابل مواجهه با مشکلات روزمره را به تصویر میکشد.
با این جان دادن، شخصیت اصلی نشان میدهد که او تا چه حد برای حفظ استقلال و اصالت خود حاضر به فداکاری است. این لحظه نقطهعطفی در توسعه داستان فیلم است که به تأکید بر اراده فردی، تفکرات ضدسامانه، و شجاعت در برابر محدودیتهای اجتماعی و فشارهای خارجی میپردازد.
۲۳. وقتی رییس نمیتواند مجنون شدن مکمورفی را تحمل کند (پرواز بر فراز آشیانه فاخته One Flew Over the Cuckoo’s Nest)
در فیلم “پرواز بر فراز آشیانه فاخته”، لحظهای که رییس ناتوان است مجنون شدن “مکمورفی” را تحمل کند، نمادی از ناتوانی و بیقدرتی سیستم در مواجهه با فردی که به تحول و آزادی از محدودیتها دست یافته است. این لحظه تصویری از مقاومت و انقلاب شخصیت اصلی نسبت به نظام و قوانین جامعه را به تصویر میکشد.
با این لحظه، کارگردان به زیبایی به تضادها و تناقضات در ساختارهای اجتماعی اشاره میکند و نشان میدهد که حتی رییس نیز نمیتواند با تحولات ناخواسته و انحرافات فردانه مقابله کند. این سناریو به تفکرات انسانی و حقوق فردی در مواجهه با نظامهای قدرتمحور اشاره میکند.
۲۲. مردی که به ته جهنم سفر کرد و شیطان را کشت (اینک آخرالزمان Apocalypse Now)
در فیلم “اینک آخرالزمان”، این عبارت نمادی از سفر ناپایانی و بیپایان شخصیت اصلی به تاریکیترین نقاط وحشتناک ذهن انسانی است. این عبارت یک توصیف خلاصهای از تحولات و رویدادهای مهم داستان است که شخصیت اصلی را به سمت مواجهه با جنون جنگ و خودشناسی عمیق میبرد.
با استفاده از این عبارت، کارگردان احساس ترس، ناامیدی و مبارزه با نفس را در میان جنگ و فرار از واقعیتهای وحشتناک جنگ نشان میدهد. این توصیف همچنین به تمرکز بر مسائل انسانی و روانشناختی در شرایط استثنایی جنگ اشاره دارد.
۲۱. این فقط یک سکانس مرگ نیست؛ رسما کشتار است (راننده تاکسی Taxi Driver)
در فیلم “راننده تاکسی”، این جمله توصیفی محکم و تأثیرگذار از یک سکانس خاص است که نشاندهنده شدت و وحشت موجود در آن لحظه است. این توصیف نشاندهنده جنایت و خشونت بیرحمانه در دنیای شخصیت اصلی است و نقدی است به زمینههای تاریک و خطرناک شهر.
این جمله باعث تأکید بر جنبههای تاریک و ناخوشایند واقعیتهای شهر و شخصیت اصلی میشود. این توصیف به تمرکز بر خشونت و ناامنی در محیط شهری و به عنوان نمادی از نابسامانی اجتماعی و روانی عمیق مورد استفاده قرار میگیرد.
۲۰. فراموشش کن «جک». اینجا محلهی چینیها است (محله چینیها Chinatown)
در فیلم “محله چینیها”، این جمله به واقعیت تاریک و پیچیدهای اشاره دارد که در محلهی چینیها وجود دارد. این جمله ممکن است نمایانگر پنهانکاری و توطئههایی باشد که در این محله اتفاق میافتد و شخصیت اصلی به دنبال فهمیدن حقیقتهای مخفیانه درباره محلهی چینیها است.
با این جمله، تاکید بر رازآلود بودن محله و تاریخچههای پنهانی آن قرار میگیرد. این توصیف به تناقضها و پیچیدگیهای فاحش اجتماعی و سیاسی در این محله اشاره دارد و شخصیت اصلی را به یک ماجراجویی تاریک و پر از رموز میکشاند.
۱۹. زل زدن به خلاء (مخمصه Heat)
فیلم “مخمصه” (Heat) که در سال ۱۹۹۵ توسط مایکل مان کارگردانی شده، یک فیلم جنایی و اکشن معروف است که به تصویر زندگی دو شخصیت متضاد، یعنی یک دزد حرفهای و یک کارآگاه لس آنجلسی میپردازد. در این فیلم، زندگی خصوصی و حرفهای این دو شخصیت با هم تداخل پیدا میکند و به تدریج به سمت یک تصاحب پیچیده و پر از تنش میرود.
عبارت “زل زدن به خلاء” ممکن است به لحظههایی در فیلم اشاره کند که شخصیتها با تحمل فشارهای روحی، ناامیدی یا تنهایی مواجه میشوند. در فیلم “مخمصه”، شخصیتهای اصلی یعنی نیل مککالی (نقش ایل پاچینو) و وینسنت هانا (نقش آل پاچینو) هرکدام با زندگیهای پیچیده و مشکلات شخصی خود روبرو هستند.
در این سرنخ از فیلم، شخصیتها با چالشها و مسائل زیادی در زندگی شخصی و شغفانگیز خود روبرو میشوند. عبارت “زل زدن به خلاء” ممکن است نمادی از تجربههای تلخ، ناامیدکننده، یا حتی تحمل فشارهای زیاد در مواقع تصمیمگیری باشد که در زندگی این شخصیتها دیده میشود.
۱۸. رقص مرگ (مهر هفتم The seventh seal)
“مهر هفتم” (The Seventh Seal) فیلمی سوئدی درام و فانتزی به کارگردانی اینگمار برگمن است که در سال ۱۹۵۷ منتشر شد. این فیلم بر اساس نمایشنامهای با همین نام اثر اینگمار برگمن ساخته شده است. داستان این فیلم در دوران جنگهای صلیبی در قرون وسطی جریان دارد و موضوعاتی فلسفی و دینی را مطرح میکند.
در “مهر هفتم”، یک شوالیه به نام انتونیوس بلاک (نقش ایگمار برگمن) پس از بازگشت از جنگهای صلیبی، در جریان ویروس تبزا بر فراز و فرودهای مختلف زندگی خود به دنبال معنا و جواب به سوالات مهم زندگی است. در مسیر سفر او، او با مرگ (نماد مرگ) روبرو میشود و با او یک بازی شطرنج میآغازد. این بازی نمادی از مواجهه با مرگ و جستجوی معنا در وجود پس از مرگ است.
“رقص مرگ” یکی از مهمترین سناریوهای این فیلم است. در این سناریو، یک گروه از مردم بهطور علنی در جوانب زندگی به تاریکی و مرگ فرو میروند و یک رقص راهاندازی میکنند. این رقص نمادی از مرگ و تاریکی است که همگان در نهایت با آن مواجه خواهند شد. این سناریو به طور مجاز به سوالاتی از جمله معنای زندگی، معنای مرگ، و وجود خدا میپردازد. “مهر هفتم” به لحاظ هنری و فلسفی تحت تأثیرات بزرگی مانند بلیک، دانته، و کارایل کاپرنیکا قرار دارد و به عنوان یکی از شاهکارهای سینما شناخته میشود.
۱۷. «پایک» و همراهانش حمام خون راه میاندازند ( این گروه خشن The wild bunch)
فیلم “این گروه خشن” (The Wild Bunch)، کارگردانی سام پکینپاه، یک فیلم وسترن آمریکایی است که در سال ۱۹۶۹ اکران شد. این فیلم به عنوان یکی از آثار کلاسیک وسترن شناخته میشود و به دلیل استفاده از سبک خاص خود و تأثیرگذاری در سینما، جایگاه ویژهای دارد.
داستان فیلم در دهه ۱۹۱۰ روایت میشود و دنباله راه میاندازد که به نام “پایک” (نقش اصلی بازیگر وارن اوتس) و گروه خود به نام “گروه وایلد بانچ” هستند. این گروه از دزدان و جنایتکاران حرفهای متشکل از افراد پیر و تجربهکرده است.
ساحتی در داستان، گروه به سفری برای جمعآوری سلاحهای نظامی و تسلیحات جدید در مکزیک میرود. در این سفر، آنها با مواجهه با نیروهای نظامی و دیگر گروههای جنایتکار روبرو میشوند. تصاویر وحشتناک جنگ و خشونت در فیلم به نمایش گذاشته میشوند و همچنین نگاهی به انسانیت و قربانیهای جنگ ارائه میدهد.
جمله “پایک و همراهانش حمام خون راه میاندازند” ممکن است به لحظههای خشونتآمیز و پر از اکشن فیلم اشاره داشته باشد. این جمله نمادی از خشونت و انتقال مفهومی از جنگ در داستان است که به تمرکز بر اهمیت وحشتناک جنگ و تأثیرات آن بر جوامع و افراد اشاره دارد.
۱۶. روی تن «بانی» و «کلاید» جای سالم باقی نماند (بانی و کلاید Bonnie and Clyde)
فیلم “بانی و کلاید” (Bonnie and Clyde)، کارگردانی آرتور پن، یک فیلم جنایی درام آمریکایی است که در سال ۱۹۶۷ به تصویر سینمایی درآمد. این فیلم بر اساس داستان واقعی زندگی بانی پارکر و کلاید بارو روایت میکند، دو دزد و جنایتکار مشهور در دهه ۱۹۳۰.
داستان فیلم در دهه ۱۹۳۰ جریان دارد و به زندگی عاشقانه و جنایی بانی پارکر (نقش اصلی بازیگر فایه داناوی) و کلاید بارو (نقش اصلی بازیگر وارن بیتی) میپردازد. این دو نفر بهطور مشترک یک ماشین بنفشه رنگ به همراه گروهی از رفقا میسازند و سری از سرقتها و جنایات را در جریان میگذارند.
عنوان “روی تن بانی و کلاید جای سالم باقی نماند” ممکن است به وحشتناک بودن پایان این داستان اشاره کند. در پایان فیلم، بانی و کلاید در یک مرگ نبردی با پلیس میافتند و با تیراندازی شدید به قتل میروند. تصاویر این لحظات در فیلم بسیار ناخوشایند و وحشتناک است و نمادی از پایان تراژیک یک عشق بیقانون در دهه ۱۹۳۰ میلادی است. این فیلم به عنوان یکی از نخستین فیلمهایی شناخته میشود که از ایندی نیووی اقتباس کرده و الهام بخش برخی از سبکهای سینمایی دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ شده است.
۱۵. «کودی» مرگ را هم با مادرش شریک میشود (اوج التهاب White heat)
فیلم “اوج التهاب” (White Heat)، که در سال ۱۹۴۹ منتشر شد و به کارگردانی رائول والش اجرا شد، یک فیلم جنایی نوآر است که به عنوان یکی از آثار کلاسیک دهه ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ شناخته میشود. جیمز کگن در نقش “کودی جارت”، اصلیترین شخصیت فیلم، حضور دارد.
داستان فیلم در مورد جرم و جنایت، تبهکاری و پیروزی و نابودی یک جنایتکار حرفهای به نام “کودی جارت” است. کودی جارت یک جنایتکار بیرحم و پر از احساسات منفی است که در کنار مادرش زندگی میکند. او درگیر سرقتها، قتلها و جرم و جنایت میشود. اما با پیشرفت داستان، روابط پیچیدهتری در دل خانواده کودی جارت به روشنی میشوند.
در پایان فیلم، کودی جارت به دست پلیس میافتد و در تلاش برای فرار از دستگیری، به همراه مادرش در یک صندوقچه پتروشیمی اسپری میزند، که منجر به انفجار میشود. این لحظه با انفجار برجا میماند و کودی و مادرش همراهاً با مرگ شریک میشوند. این تصویر واقعبینانه از پایان تراژیک یک زندگی جنایی از جمله عناصری است که این فیلم را به یکی از مهمترین اثار سینمایی دهه ۱۹۴۰ میلادی تبدیل کرده است.
۱۴. «هارمونیکا» سازدهنی را به «فرانک» بازمیگرداند (روزی روزگاری در غرب once upon a time in the west)
“روزی روزگاری در غرب” (Once Upon a Time in the West)، کارگردانی سرجیو لئونه، یک فیلم وسترن ایتالیایی-آمریکایی محصول سال ۱۹۶۸ است. این فیلم به عنوان یکی از شاهکارهای ژانر وسترن شناخته میشود و تأثیرگذاری فراوانی بر سینما و ساخت فیلمهای وسترن داشته است.
در فیلم، “هارمونیکا” (بازیگر: چارلز برونسون) یک شخصیت مرموز با گذشته ناشناخته است که با یک ساز هارمونیکا همراه است. او به شهر کوچکی میآید که توسط یک راهبند خصوصی به نام “فرانک” (بازیگر: هنری فوندا) ستایش میشود. در طول داستان، هویت و هدف واقعی هارمونیکا آشکار میشود.
صحنهای که شما اشاره کردهاید، به لحظهای در فیلم اشاره دارد که هارمونیکا ساز هارمونیکا را به فرانک باز میگرداند. این صحنه نمادی از تعقیب و انتقام است. هارمونیکا، به عنوان یک شخصیت انتقامجو، به فرانک اطلاعاتی راجع به گذشته و هدف خود اعلام میکند و با این حرکت نشان میدهد که مأموریت او به تحقق نزدیک است. این لحظه تن tension و انتظار در داستان را به اوج میرساند و باعث میشود تماشاگران به تماشای تداعی این داستان پرشور ادامه دهند.
بیشتر بخوانید : بهترین فیلمهای ۲۰۲۳ که نباید از دست بدهید . خفن ترین های ۲۰۲۳
۱۳. «مککیب» در حسرت آمدن یار جان میدهد (مککیب و خانم میلر McCabe and Mrs. Miller)
“مککیب و خانم میلر” (McCabe and Mrs. Miller)، کارگردانی رابرت التمن و منتشر شده در سال ۱۹۷۱، یک فیلم وسترن آمریکایی است. این فیلم به تصویر زندگی یک تاجر جدید در یک شهر کوچک غربی میپردازد و داستان عشق و تلاشهای او برای برقراری تجارت در مقابل مشکلات جوامع برخورد میکند.
در پایان فیلم، “مککیب” (بازیگر: وارن بیتی)، در حسرت آمدن یار به نام “جان کوین” (بازیگر: جولی کریستی)، جان خود را میدهد. این جوانی به نام “جان” به شهر میآید و با “مککیب” متحد میشود. آنها با هم یک مغازهی قهوهفروشی راه میاندازند. اما در نهایت، “مککیب” در مواجهه با مشکلات و خطرات زندگی در شهر کوچک، به خاطر تلاشهایش و برقراری ارتباطات با مردم، به خصوص با “خانم میلر” (بازیگر: جولی کریستی)، یکی از اهالی شهر که به او کمک کرده، در حسرت از دست دادن یار جان میدهد.
این لحظه از فیلم، با ترکیبی از حسرت و تلخی نمایانگر شکست و پایان ناامیدکننده یک رویاست. این تصویر نشاندهنده پیچیدگی واقعیتهای زندگی است که در مقابل آرزوها و امیدهای انسان قرار میگیرد.
۱۲. به دوست کوچولوی من سلام کن (صورت زخمی Scarface)
“صورت زخمی” (Scarface) یک فیلم جنایی آمریکایی است که در سال ۱۹۸۳ توسط برایان دو پالما ساخته شد و به کارگردانی برایان دو پالما و نویسندگی اولیور استون میباشد. این فیلم یک بازسازی از فیلم ۱۹۳۲ با همین نام است و داستان یک مهاجر کوبایی به نام “تونی مونتانا” را روایت میکند که به آمریکا میآید و با ورود به دنیای جرم و جنایت، به سرعت در این محیط قدرتمند میشود.
“تونی مونتانا” (بازیگر: آل پاچینو) یک کارآفرین جوان و خلافکار است که به آمریکا مهاجرت کرده و در زیرزمینهای جهان جرم و جنایت فعالیت میکند. او با قدرت، خشونت، و فریب موفق به کنترل یک امپراتوری مواد مخدر میشود. این فیلم به تصویر کشیدن جرم و جنایت، تبدیل به یکی از آثار معروف در ژانر جنایی شده است.
لحظه مشهوری در فیلم “صورت زخمی” زمانی است که “تونی مونتانا” با اصطلاحی آشنا به جامعه، به دوستش میگوید: “Say hello to my little friend!” (با دست کوچکی به دوستم سلام کن!)، و سپس از یک سلاح گرم بزرگ استفاده میکند. این جمله و لحظه بازداشت محبوب شده و به یکی از جاذبههای مشهور فیلم تبدیل شده است.
۱۱. چرا اسلحه را روی ضامن نگذاشتی آقای «وینسنت»؟ (داستان عامهپسند Pulp fiction)
“داستان عامهپسند” (Pulp Fiction)، کارگردانی کوئنتین تارانتینو و منتشر شده در سال ۱۹۹۴، یک فیلم جنایی و درام آمریکایی است که به عنوان یکی از شاهکارهای سینما در دهه ۱۹۹۰ شناخته میشود. فیلم با ساختار زمانی غیرخطی و داستانهای مختلفی که به هم پیوند داده شدهاند، شهرت زیادی کسب کرده است.
در یکی از داستانهای فیلم، دو شخصیت به نامهای “جولز وینفیلد” (بازیگر: ساموئل ال جکسون) و “وینسنت وگن” (بازیگر: جان تراولتا)، که مشغول کارهای خطرناک و جنایی هستند، با یک ضامن بنام “مارسلوس والاس” (بازیگر: وینسنت کسل) همراه هستند. در یک صحنه، اسلحههای آتشآزمان را روی ضامن قرار میدهند.
لحظه این سوال “چرا اسلحه را روی ضامن نگذاشتی، آقای وینسنت؟” به یک اتفاق اتفاقی ناگوار در این صحنه اشاره دارد. این جمله نشاندهندهی نگرانی وینسنت از احتمال ایجاد مشکل یا مشکلات بیشتر با مارسلوس والاس است و در عین حال نشاندهنده تعهد جولز وینفیلد به احترام و اعتماد به مارسلوس والاس. این سوال و جواب به تنهایی یکی از عناصری است که از داستانسازی آثار تارانتینو مشهور است، یعنی داستانهای پرپیچ و خم و شخصیتهای پیچیده و عمیق.
۱۰. وقتی رائول والش مجسمهی مرگ پیتای میکل آنژ را بازسازی میکند (دههی پرشور بیست The roaring twenties)
“دههی پرشور بیست” (The Roaring Twenties)، کارگردانی رائول والش و انتشار در سال ۱۹۳۹، یک فیلم جنایی و درام آمریکایی است که داستان مردی به نام “جیمی کانلی” (بازیگر: جیمی کگنی) را روایت میکند که از دوران جنگ جهانی اول شروع شده و تا دهه ۱۹۳۰ ادامه دارد.
صحنهای که اشاره به آن شده است، به یک لحظه مهم در داستان اشاره دارد. در این صحنه، “جیمی کانلی” (بازیگر: جیمی کگنی) که در آخرین مراحل داستان به بحرانی ختم شده است، مجسمهی مرگ پیتای میکل آنژ را بازسازی میکند. این مجسمه نمادی از زمانی است که “جیمی” و دوستانش در جنگ جهانی اول مشغول خدمت بودند و در یک مواجهه نظامی، مرگ پیتای میکل آنژ را تجربه کردند. این لحظه نماد مرگ، دوستیها و تحولات زندگی این شخصیتها را به تصویر میکشد.
“دههی پرشور بیست” از زاویههای مختلفی به تاریخ و فرهنگ دهه ۱۹۲۰ نگاه میکند و از جمله این لحظات نمادین برای ارائه داستان و شخصیتها استفاده میکند.
۹. وقتی «صورت چرمی» دردناکترین مرگ تاریخ سینما را رقم میزند (کشتار با اره برقی در تگزاس The texas chainsaw massacre)
“کشتار با اره برقی در تگزاس” (The Texas Chainsaw Massacre)، کارگردانی توب هوپر و انتشار در سال ۱۹۷۴، یک فیلم ترسناک معروف و تأثیرگذار است که توانسته است جایگاه ویژهای در تاریخ سینما به دست آورد.
لحظهی “صورت چرمی” (یا لذراتر، Leatherface) در این فیلم به عنوان یک کاراکتر بسیار وحشی و مرگبار مطرح شده است. صورت چرمی یک قاتل آزمایشگاهی با یک صورت چرمی انسانی است و از یک اره برقی به عنوان ابزار قتل استفاده میکند.
لحظهی مرگ دردناک تاریخ سینما در اینجا به شکلی ترسناک و وحشتناک نمایان میشود. این لحظه در یکی از صحنههای مهم فیلم رخ میدهد و ترکیبی از تعریف جلوههای وحشتناک، صداهای ترسناک، و نحوه نمایش تنش و ترس، آن را به یکی از مهمترین لحظات فیلم تبدیل کرده است. “صورت چرمی” با وجود ظاهر مرعوب کننده و اقدامات خشونتآمیز، به عنوان یکی از نمادهای ترس و وحشت در سینما به یاد مانده است.
۸. تقلای بیحاصل «کوئینت» برای فرار از خورده شدن (آروارهها Jaws)
فیلم “آروارهها” (Jaws)، کارگردانی استیون اسپیلبرگ و انتشار در سال ۱۹۷۵، یکی از شاهکارهای ترسناک و ماجرایی سینما است که بسیار موفق به شهرت جهانی پیوسته و به عنوان یکی از بهترین فیلمهای هالیوود تاریخ شناخته میشود.
در این فیلم، تقلای بیحاصل “کوئینت” (Quint)، که یک شکارچی کوسه حرفهای است و توسط رابرت شاو بازی شده است، یک لحظه نهایی در تداول با کوسه بزرگ بر اساس ناول پتر بنچلی میباشد. در این لحظه، “کوئینت” با دلایلی خاص و خودتوصیفی برای فرار از خطرهای زندگی در دریا (خصوصاً حمله کوسه بزرگ) روبرو میشود.
این لحظه به عنوان یک صحنه نهایی تناقضی با ترسناکی که تا آن لحظه در فیلم ایجاد شده است، شناخته میشود. تقلای بیحاصل “کوئینت” برای فرار از مرگ دریایی در تضاد با قدرت و خطرات ناشی از آبهای عظیم و ترسناک کوسه قرار دارد، که این تضاد به تداول جذابیت افزوده و به یاد ماندنی شده است.
۷. گریستن در باران (بلید رانر Blade runner)
“بلید رانر” (Blade Runner)، کارگردانی ریدلی اسکات و انتشار در سال ۱۹۸۲، یک فیلم علمی-تخیلی و نئو-نوآر است که به سرعت به یک اثر فرهنگی و هنری تبدیل شده و جایگاه ویژهای در تاریخ سینما دارد.
صحنه گریستن در باران یکی از صحنههای مهم این فیلم است که با بازی هریسون فورد در نقش دکتر ریک دکارد، شکل گرفته است. در این صحنه، دکارد در باران به داخل ماشینی نشسته است و احساسات و اندوههای عمیقی را تجربه میکند. این لحظه نماد مواجهه با انسانیت مصنوعی و سوالات فلسفی در مورد هویت و وجود آدمیان مصنوعی است.
گریستن در باران در “بلید رانر” یک تصویر نمادین از تنهایی و معناجویی در دنیای آینده است. این صحنه با استفاده از موسیقی زیبا و تصاویر بصری فوقالعاده، احساسات غم و تردید را به نمایش میگذارد و به تم ملایم و عمیق فیلم افزوده است.
۶. آخرین کلام «چارلز فاستر کین» (همشهری کین Citizen Kane)
آخرین کلام “چارلز فاستر کین” (Citizen Kane) در این فیلم یکی از افسانههای سینمای جهان و یکی از بهترین آثار اورسن ولز است. این کلام در آخرین لحظات زندگی “چارلز کین”، صاحب یک امپراتوری رسانهای، مطرح میشود.
آخرین کلام کین در فیلم، “Rosebud” (روزباد) است. این کلمه، کلید به یک راز مهم در زندگی و ذهن “کین” است. هنگامی که این کلمه از سوی او به عنوان آخرین لحظهی زندگی او انتخاب میشود، تحقیقاتی جوان به نام “جانوی” به دنبال درک و تفهیم این کلمه معمایی میشود که تمام فیلم به دنبال آن بوده است.
در طول فیلم، مخاطبان با شواهد مختلفی از زندگی و شخصیت پیچیده “کین” آشنا میشوند، اما “روزباد” همواره به عنوان یک معما باقی میماند و نمادی از اسرار و دروغهای مخفی در زندگی این شخصیت اسطورهای میشود. این انتخاب آخرین کلام نقش مهمی در ساختار فیلم بازی کرده و تا آخر فیلم معنایی عمیق به داستان میبخشد.
۵. آدمفروش یا دشمن؟ مساله این است (اسب کهر را بنگر behold a pale horse)
“Behold a Pale Horse” یک فیلم درام و جنگی محصول سال ۱۹۶۴ به کارگردانی فرد زینمن است. این فیلم بر اساس رمانی اثر مارتین بلومبرگ به همین نام ساخته شده و با بازی اکتوران برجستهای نظیر گرگوری پک، آنتونی کوین، و اوما تورمن توانسته است توجه منتقدان را جلب کند.
داستان فیلم در محلههای مرزی اسپانیا در سال ۱۹۴۸ رخ میدهد. “مانولو رایز”، که توسط گرگوری پک بازی میشود، یک قهرمان ملی در جنگ داخلی اسپانیا بوده و اکنون زندگی خود را در اختیار دشمنان جنگیاش، به خصوص “فرانسیسکو فرانکو”، گذاشته است. “رایز” با هویت جدید به نام “پاکو کانسیلو” زندگی میکند و در کارگاههای یک دوست موزیسین مشغول به کار است.
مضمون اصلی فیلم پیرانه “رایز” است که با ملاقات با دوست قدیمیاش، یعنی کلانتارکتور “میگوئل” (با بازی آنتونی کوین)، با مسائل اخلاقی و تصمیمهای دشوار روبرو میشود. “میگوئل” تصمیم دارد او را به دشمنی اصلیاش، یعنی “فرانکو”، معرفی کند. این مواجهه نقطه عطفی در زندگی “رایز” محسوب میشود و مسائل اخلاقی، هویت، و دوستی در داستان به شکل پیچیدهای با هم تنیده میشوند.
۴. التماس یک کامپیوتر (۲۰۰۱: ادیسه فضایی ۲۰۰۱: a space odyssey)
“۲۰۰۱: A Space Odyssey” (ادیسه فضایی ۲۰۰۱)، کارگردانی استنلی کوبریک و منتشر شده در سال ۱۹۶۸، یک اثر علمی-تخیلی اسطورهای و مهم در تاریخ سینما است. این فیلم بر پایه داستان کوتاهی از آرتور سی. کلارک و همچنین با همکاری کوبریک نوشته شده است.
داستان فیلم در چهار قسمت تقسیم میشود: “پرسش ابتدایی”، “حجرهی چهارده”، “جفت یاب” و “بیراهه”، هرکدام با ابعاد علمی، فلسفی، و تخیلی خود. فیلم با یک صحنه علمی-تاریخی از هنگامی که انسانها هنوز هم در دوران اولیهای از تکامل بودند، آغاز میشود و سپس به ماه انتقال مییابد، جایی که یک مونولیت از ناحیه ایکس ظاهر میشود و اثراتی متفاوت بر جامعهها و فناوریها دارد.
یکی از جوانب برجسته فیلم، موسیقی استثنایی “ریچارد استراوس” است که به طور علمی و آهنگسازانه موارد فیلم را تقویت کرده و تاثیر بسزایی در تجربه تماشاگران گذاشته است.
“۲۰۰۱: A Space Odyssey” یکی از آثار هنری ماندگار سینما به شمار میرود و به دلیل استفاده ابتکاری از تکنولوژی، تأثیرگذاری در علمی-تخیلی، و اعماق فلسفی آن، هنوز هم مورد تحسین و تجدیدنظر قرار دارد.
۳. چرا به وقت خشم محافظانت را نبردی جناب کورلئونه؟ (پدرخوانده The Godfather)
“پدرخوانده” یا “خداپدر” (The Godfather)، فیلمی درام و جنایی محصول سال ۱۹۷۲ به کارگردانی فرانسیس فورد کاپولا و بر اساس رمانی به همین نام از ماریو پوزو به نویسندگی ماریو پوزو و فرانک پوزو است. این فیلم به عنوان یکی از بزرگترین و تأثیرگذارترین فیلمهای هالیوود و سینمای جهان شناخته میشود.
داستان فیلم درباره یک خانواده جرم و جنایت است که توسط پدرخواندهی خانواده، “ویتو کورلئونه” (با بازی مارلون براندو)، اداره میشود. ویتو یک مرد قدرتمند و هوشمند است که در دنیای جرم و جنایت حکومت میکند. “مایکل کورلئونه” (با بازی آل پاچینو)، پسر کوچک ویتو، از او میخواهد که از دنیای جنایت دوری کند و به زندگی نظامی معتاد شود. اما وقتی “ویتو” توسط دشمنان کشته میشود، “مایکل” مجبور میشود وارد جهان تاریک پدر خود شود تا انتقام بگیرد و نسل جدید خانواده را رهبری کند.
یکی از مشهورترین جملات فیلم از دست دادن محافظت بدون انتقام است که در گفتوگوی “مایکل” با “کی”، کارآگاه پلیس، اتفاق میافتد. این دیالوگ به نمایش گذاشتن تضاد بین خانواده و قانون، اخلاق و انتقام در داستان است و نماد مهمی از محوریت اصلی فیلم به حساب میآید.
۲. سکانس قتل حمام (روانی Psycho)
“روانی” (Psycho)، فیلمی ترسناک و معروف به کارگردانی آلفرد هیچکاک و منتشر شده در سال ۱۹۶۰ است. این فیلم بر اساس رمانی به همین نام از رابرت بلوک نوشته شده و به عنوان یکی از اثرات برجسته هیچکاک و یکی از مهمترین فیلمهای ژانر ترسناک در تاریخ سینما شناخته میشود.
سکانس قتل حمام در “روانی” یکی از معروفترین سکانسهای تاریخ سینما است. در این سکانس، شخصی به نام “ماریان کرین” (با بازی جانی لی)، که به تازگی پولی را از جای کار خود دزدیده است، در هتلی به نام “بیتس موتل” میرسد تا پنهان شود. در حمام این هتل، او به وسیلهی یک شخص مرموز به نام “نورمان بیتس” (با بازی آنتونی پرکینز) حمله میشود و با چاقو به قتل میرسد. این سکانس با استفاده از تکنیکهای جلوههای ویژه و موسیقی تنشآور، جلب توجه و ترس تماشاگر را به خود جلب میکند.
سکانس حمام “روانی” به خاطر کاربرد نوآورانهی تکنیکهای سینمایی، تأثیرگذاری و ترسناک بودن، به یک آیکون در تاریخ سینما تبدیل شده و در فرهنگ عمومی به عنوان یکی از نخستین فیلمهای ترسناک شناخته میشود.
رفتن به پیشواز مرگ (سامورایی Le Samourai)
“سامورایی” (Le Samouraï)، فیلمی فرانسوی به کارگردانی ژان-پیر ملویل و انتشار در سال ۱۹۶۷ است. این فیلم یک درام جنایی با سبک فیلمنوآر فرانسوی است و به عنوان یکی از آثار مهم در تاریخ سینما شناخته میشود.
داستان فیلم درباره “ژف کوستلو” (با بازی آلن دلون)، یک کارآگاه حرفهای و سردبلند است که زندگی مستقل و کمصحبتی را ترجیح میدهد. او برای یک جرم مشکوک مورد نظر پلیس قرار میگیرد، اما به دلیل دلایلی که نشاندهنده مهارتهای اوست، توانسته از دستگیری جلوگیری کند. با گذر زمان، او درگیر ماجراهای پیچیدهتری میشود و رازهای بیشتری را آشکار میکند.
“سامورایی” با استفاده از عناصری ژانری همچون نئو-نوآر، تریلر، و درام، نقشهای پیچیده و بافت داستانی معمول ناپذیر ارائه میدهد. آلن دلون در نقش اصلی با بازی سرد و حرفهای خود، کاراکتر مرموز و جذاب “ژف کوستلو” را به تصویر میکشد. استفاده از آهنگسازی موثر، تصاویر زیبا و نشاندن جرم و جنایت از منظر یک هنر، این فیلم را به یکی از شاهکارهای سینمای فرانسه تبدیل کرده است.
منبع : دیجی کالا مگ